هر که را دل آب شد از روی آتشناک او


شبنم گلزار جنت گشت چشم پاک او

سر برآورده است اینجا از گریبان بهشت


هر که را باشد سری با حلقه فتراک او

باده لعلی که خون در ساغر من می کند


تازه رو از گریه شادی است دایم تاک او

دامن حیرت به دست آور که سر عشق را


درنیابی تا نگردی عاجز از ادراک او

ناتوانی را که شد افتادگی ها دستگیر


روی دریا شد کبد از سیلی خاشاک او

بنده کوی خراباتم که می سازد گهر


هر که ریزد تخم اشکی در زمین پاک او

این چنین کز باده نازست صائب یار مست


کی به فکر عاشقان افتد دل بی باک او؟